loading...
...خاطرات کهن یک دانشجوی افسرده حال
مگه فرقی هم میکنه؟؟؟ بازدید : 11 یکشنبه 15 تیر 1393 نظرات (0)
گفتن ...
مییخوام همه نا گفته هامو اینجا بگم.می خوام دلمو وا کنم...
میخوام همه چیزایی که نتونستم به کسی بگم. را همین جا بگم....
اره .می خوام اینجا حرفامو عمومی کنم.دیگه واسم هیچی مهم نیس غلط نوشتم یا ساده گو هستم.یا از واژها یی تکراری استفاده کردم.حرفامو سبک سنگین نکردم.
نه دیگه برام مهم نیس....
خسته  شدم از اینکه خودمو ترک کردم و دنبال لهو لعب زمونه میگردم.شایدم برعکس...
خسته شدم ازاینکه به دنبال واژه ایی میگردم تا طرفمو ناراحت نکنم...
خسته شدم از بله گفتن ....
ن ن ن ن ن ن ن دیگه .. می خوام نه را به گوش همه اونایی که بهشون بله گفتم و از گفتنش الانم پشیمونم....
ن دیگه واسم مهم نیست.
مهم اینه که بتونم حرفایی که تا حالا نزدم و تو دلم فرو بردم همینجا بگم.
نیشخند میزنم و میگم....
شاید خنده دار باشه منم که تازه دم از ناگفته هام میزنم و الان نمیدونم چرا ...
چی؟؟؟/:
نمیدونم چی بگم. با این همه بغض وکینه و درد ورنجی که روزگار کشیدم.بازم حس میکنم چیزی واسه گفتن ندارم.
دلم پره ...
دلم یکم زنگ تفریح میخواد خسته شدم از کلاس رقصیدن به ساز دنیا...



ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 6
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 500